روزگاااااااار......
میخندی...........؟؟؟
کمی حرمت نگه دار نمیدانی سیاهپوش آرزوهایم هستم؟؟؟
دلم برات تنگ شده و ببین چقدر بزرگ شدم
همونی که خواسته بودی، وایستم رو پاهای خودم
دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات میذارم
تو نیستی و حالا دیگه عکساتو خیلی دوست دارم
دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات میذارم
حس میکنم کنارمی، چقدر تورو دوست دارم
کجایی تا ببینی،
شبها خوابت را می بینم،
روز ها با خاطراتت عشق می کنم و در حسرت می گذرانم،
با توأم، تویی که میگفتی عادی میشود این جدایی،
برای من خیلی خاص شده است!
كاش مي دانستم چطور به صبح برسانم؟؟؟
تمام شب هايي را كه با رفتنت يلدا شدند...
نگاه ســـاکت باران،به روی صورتم دزدانـــه میـــلغزد...
ولــــی باران نمـــــی داند؛که من دریــــــــایی از دردم...
به ظاهر گـــرچه میخندم؛؛؛
ولی اندر سکــــوتی تــــــــــلخ میــگـریــــم...
دیدی شبی از حرف و حدیث مبهم بی فردا گمت کردم
دیدی در آن دقایق دیر باور پر گریه گمت کردم
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی!!!!
صبر کن ..برگرد..
چمدان هایمان اشتباه شده است..
دلم را..
بجای خاطراتت بردی..
میان انهمه الف و ب و مشق دبستان .. انچه که در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود..